جدول جو
جدول جو

معنی مست موس - جستجوی لغت در جدول جو

مست موس
الکی خوش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مس مس
تصویر مس مس
آهستگی و کندی در کار
مس مس کردن: در کاری آهستگی و کندی کردن، کاری را به تانی انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موس موس
تصویر موس موس
تملق، چاپلوسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست بوس
تصویر دست بوس
کسی که دست دیگری را ببوسد، دست بوسی، برای مثال به عزم دست بوسش قاف تا قاف / کمر بسته کله داران اطراف (نظامی۲ - ۲۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وِ)
نعت فاعلی از استقواس. منحنی و خمیده. (از اقرب الموارد) ، ابروی مانا به کمان. (منتهی الارب). رجوع به استقواس شود
لغت نامه دهخدا
حکایت آواز و صوت لبها که بهم آید و نفس آرام و به توالی به درون کشیده شود خوشایند کودک یا جلب توجه او را
لغت نامه دهخدا
(مِ مِ)
در تداول عوام، به او، به وی: کاغذ را بش دادم
لغت نامه دهخدا
تصویری از موس موس
تصویر موس موس
تملق چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
آهستگی تانی. یا با مس مس باهستگی بتانی: پس نشست و نوشت با مس مس قصه را چند صورت مجلس. (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موس موس
تصویر موس موس
تملق، چاپلوسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مس مس
تصویر مس مس
((مِ مِ))
آهستگی، کندی
فرهنگ فارسی معین
مجیزگویی، تملق، خوش باش، خوش خدمتی، خوش رقصی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وارفته و تنبل، کم تحرپک
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم شل و ول، تنبل
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که سرین برجسته و برآمده دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
دنبالچه ی مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی
سبک عقل
فرهنگ گویش مازندرانی
درنگ، این پا و آن پا کردن، کاری را مهمل گذاشتن
فرهنگ گویش مازندرانی